حجت الاسلام شیخ حسین فیاضی

یک سال گدشت و چقد زود گذشت ... یک سال پیش تو یکی از همین روزهای بهمن ماه آقای مهربونمون از پیشمون رفت. آقایی که آقا بود. یادش بخیر پارسال تو گیر و دار انتخابات مجلس و روزهای سختی که فتنه گران آبروی مارو هدف گرفته بودن وهر کدوممون تا آخرین نفسمون داشتیم واسه اعتقادمون میجنگیدیم آقای مهربان ما آخرین ضربه کاری رو به قلب فتنه فرو کرد... با رفتنش... و چراغی شد که قلب همه مردم رو متوجه حق کرد...وچقد قشنگ و زیبا و رسا و به جا گفت عمو وحید عزیز ما شب آخر تبلیغات تو مسجد صاحب الزمان(عج) که : «پدرم با مرگش مرا نجات داد» حالا آقا دیگه بین ما نیست ولی هنوز لحن گرم صداش تو گوش ماهست، هنوز طنین قرائت نمازهای آقا تو مسجد دینکوه تو گوشمون هست ، هنوز صدای محزون روضه های جانسوز آقا روی منبر یادمون هست ، انگار هنوزم میبینم که نزدیک اذان شده و آقا قبای خاکستریشو پوشیده کلاه مشکیش رو سرش گذاشته و عصا زنان با وقار همیشگیش سمت مسجد میره، هنوز میبینم آقارو که تو دینکوه هر روز بعداز ظهر آرام آرام از در حیاط میاد تو و روی ایوون ما میشینه و با نگاه نافذش از پشت ابروهای سفیدش همه جار رو نگاه میکنه، هنوز میبینم آقا رو که عصرها میومد تو حیاطشون و با تبر هیزم میشکوند واسه بخاری و آروم شعر پروین رو زمزمه میکرد، هنوز یادمه وقتی ازش میخواستم یکمی هم من هیزم بشکونم اولش با لحن شوخی میگفت «وچه، پیی هاکن» وقتی اصرار میکردم با مهربانی تبر رو به دستم میداد و سعی میکرد فوت و فن هیزم شکوندن رو بهم یاد بده، هنوز هر وقت میرم خونشون میبینم که آقا کنار بخاری نشسته و با دستای لرزانش با تسبیحش ذکرمیگه و نگاش که به ما میفته با مهربونی آغوش باز میکنه و ما دستای مهربونشو میبوسیم و اون صورتمون رو. یادم نمیره روزها و شبهایی که کنار آقا تو بیمارستان بودم. شب که میشد مرتب میگفت: «پسر، ته قروون، باخس» و حالا خودش ارام خوابیده... برای همیشه

قربون دلش بشم که دوازده سال چشم انتظار ابراهیمش بود... سوز دلش رو از سوز کلامش میشه فهمید :

ده و دوسال گذشت و هنوز بی خبرم.....................ندانم آن که کجا منخسف شده قمرم

...........

 درون پرده تابوت ،یک جهانی بود.....................اگر چه خاک و لباسی و استخوانی بود

به گوش زمزمه های ادان اقامه تو..................... ز  حوزه  آمده ای، کو عبا عمامه تو؟

فضای قلب مرا روشنی ز همت تو.....................چرا «حسین» نکند  فخر از شهادت تو

هزار و سیصد وپنج، علاوه شصت.....................وفا نمود به عهدی که  با  خمینی بست

دلم خیلی واسه آقا تنگ شده...