سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
  مرتضی فیاضی[31]


سلام اما بعد... جوانی هستم (شاید هم بودم) از جنس همه جوانان امروز هموطنم البته یحتمل نه به مرغوبی جنس آنان.می نویسیم هر چه میخواهد دل خیلی! تنگمان ، می گوییم از هر دری هر چه میخواهد دهان نه چندان گشادمان و صد البته می شنویم به گوش جان نداشته مان هممممه ی حرفهای حساب و احیانا _دور از جانتان_ ناحسابتان حتی داد و بیداد و سر و صدا و قیل و قالتان را که لازمه جوانی است و مایه نشاط و انبساط روح آدمی.آخ که من میمیرم برای بحث های داغ دغدغه مندانه ی دردمندانه ی آرزومندانه ی جوانانه پس یا علی ...
ویرایش
لینک دوستان
ویرایش
ابر برچسب ها
امکانات دیگر

یه بار دیگه پرده از چهره کثیف وهابیت کنار زده شد تا فطرت های پاک حقیقت رو بهتر و بیشتر از قبل ببینند و بفهمند. وهابیت مساوی است با کفر و اسرائیلیت

پیمان طالبی حق مطلب رو خوب ادا کرده:

نه چنانیم که آب از سرمان رد بشود

نگذاریم که این فاجعه بی حد بشود

 

به تولی و تبری شده تاکید ولی

یکی از این دو مهم، گاه موکد بشود

 

من ز ترس عدو از مرقدتان فهمیدم

لایق هر جسدی نیست که مرقد بشود

 

بی گمان نطفه او را دو حرامی بستند

هرکه با آل محمد و علی بد بشود

 

شیعه یک بار در و سیلی و غربت دیده

حاش لله بگذارد که مجدد، بشود

 

حاش لله بگذاریم پس از این حرمی

جای ولگردی مشتی سگ مرتد بشود

 

باش تا حکم جهادی برسد، تا ظالم

در دم و بازدمش نیز مردد بشود

 

هدف بعدی او حضرت زینب (س) باشد؟

مگر این بار ز روی جسدم رد بشود!

 

باز ای شیعه بگو: شکر خداوند حکیم

که نشد مادرمان صاحب گنبد بشود

 

منبع : http://www.peyman-talebi.blogfa.com/


      

 

مطلب کوتاه و تأثیرگذاری که یکی از همسنگران تو وبلاگش گذاشته بود بهانه ای شد واسه نوشتن این مطلب.

مادر و محبت و عشق مادرانه به نظرم یکی از مهم ترین و بارزترین نشونه های وجود خداییه که خالق این محبته ؛ انقدر مخلوقاتش رو دوست داره که دل مادر رو نسبت بهشون نرم میکنه تا حامی و پشتیبانش باشه.

حالا اگه این مادر ، مادر یک شهید باشه اونوقت چی؟ مادری که با خون دل و سختی پاره تنش رو بزرگ کرده و گوشت و پوست و استخون بچش از شیره جان اون رشد کرده و ساخته شده ، درست وقتی که باید ثمره زحماتش رو ببینه برای یک ارزش و هدف بزرگتر این بچه رو در راه خدا قربانی میکنه.

یادم میاد چند سال پیش مادربزرگم حفظها الله ( مادر شهید ابراهیم فیاضی ) داشت درباره پسر شهیدش برامون صحبت میکرد که: "خیلی اهل درس بود...بعضی شبها میرفت تو زیر زمین نمور تا صبح درس میخوند..." دیگه ادامه نداد، به یه نقطه خیره شد و یواش یواش چشمای کم سوش پر اشک شد : "الهی مادرت بمیره. چرا وقتی پسرم میرفت زیر زمین، من یه تشک یا پتو بهش ندادم. بچم سردش بود...الهی بمیرم" و انگار که ما رو دیگه نمی دید شروع کرد به گریه و زیر لب با جگر گوشه اش درد دل میکرد.

یادم نمیره صبر زینبی همین مادر وقتی بعد از دوازده سال چشم انتظاری ، تکه های استخوان پسر رعناش رو براش آوردن ، تو محوطه سپاه نور اصرار داشت که پسرش رو ببینه و وقتی دید دلش آروم شد...و در اون لحظات چه کسی جز خدای مادر از حال دل مادر خبر داشت؟

مادر شهید... مادر شهید... مادر شهید... هر چقدر این واژه رو تکرار میکنم بیشتر از قبل یقین میکنم که این واژه اینجایی نیست. باور کنید حتی مفهوم  "مادر شهید" مال این دنیا نیست چه برسه به مصداق اون.

خدایا ما رو شرمنده دل تنگ و شکسته مادران شهدا نکن

شادی روح مادران شهیدی که از بین ما رفتن حمدی هدیه کنید