خواستم مطلبی درباره انتخابات اخیر بنویسم ولی نتونستم به دلایلی. ولی یه مطلبی تو وب محمد صادق عزیز خوندم دیدم یه جورایی حرف دل منم هست. با خودم قرار داشتم از جای دیگه مطلب نذارم و همیشه فقط از "خودم" بنویسم و هیچ وقت از "خودم" ننویسم ؛ ولی خب این یه دفعه رو ببخشید :

به نام خداوند یکتای مهربان

4 سال قبل، وقتی کاندیدای محبوبمان با 24 میلیون رأی رئیس جمهور شد، سخت طالب آن بودیم که شادی کنیم

دوست داشتیم به خیابان بیائیم و خستگی یک انتخابات داغ و پر تنش را از تن به در کنیم

اما وقتی به خیابان آمدیم

جز آتش و دود و اعتراض چیزی ندیدیم

شیشه خیابان‌ها را شکستید و به مردم و نظام تهمت زدید و همه قواعد سیاسی و

انسانی را زیر پا گذاشتید و ما «فقط» نظاره می‌کردیم

آمدیم برای شادی دل‌های دوستانمان «بوق» بزنیم؛ اما دیدیم که بوق زدن به نماد اعتراض تبدیل شده

شادی رأی آوردن کاندیدای محبوبمان را به زهر تبدیل کردید و در جلوی چشم ما،

رأی ما را «دروغ» خواندید...

این خاطرات در ذهنم رژه می‌روند وقتی می‌بینم شما را که حالا، با شور و شعف وصف ناشدنی

به خیابان‌ها آمده‌اید؛ شاد هستید و بوق و سوت و کف می‌زنید

ما فرصت شادی کردن را از شما نمی‌گیریم؛ این پیروزی گوارای وجودتان باد...

بغضم می‌گیرد وقتی یاد 4 سال قبل و مظلومیت نظام می‌افتم

حسرت آن روزها و شادی نکرده خود را نمی‌خورم؛ اما نمی‌توانم آه نکشم.